رفيق دانشجويي داشتم كه دير به جبهه آمد. گفتم: دير آمدي! گفت: رفتم و جواب كنكور را بگيرم، كمي دير شد. طوري گفت جواب كنكور را بگيرم فكر كردم كه رد شده است گفتم: قبول نشدي؟ گفت چرا، قبول شدم. طوري گفت قبول شدم كه با خود گفتم: حتماً در يك رشته ي درب و داغون قبول شده است. گفتم: چه رشته اي قبول شدي؟ گفت: پزشكي دانشگاه تهران قبول شدم. گفتم: پس چرا به جبهه آمدي؟ گفت: من اصلاً نمي خواستم به دانشگاه بروم چون در همين عمليات شهيد مي شوم. در كنكور شركت كردم تا مادرم در فاميلها سر بلند شود و بگويد كه بچه ي من خيلي لايق بود. او در همان عمليات شهيد شد.